داستان کوتاه مهمانسرا و هتل

بحث و گفتمان پیرامون مباحث معرفی کتاب ، داستان کوتاه ، شعر ، تاریخ ادبیات و ...

مدیران انجمن: tara، zandi، tina72، fatemeh

ارسال پست
آواتار کاربر
sahar.1986
پست: 163
تاریخ عضویت: چهارشنبه ۹ مهر ۱۳۹۳, ۸:۵۰ ق.ظ

داستان کوتاه مهمانسرا و هتل

پست توسط sahar.1986 »

روزى ابراهیم ادهم که پادشاه بلخ بود، بار عام داده ، همه را نزد خود مى پذیرفت . همه بزرگان کشورى و لشکرى نزد او ایستاده و غلامان صف کشیده بودند .

ناگاه مردى با هیبت از در درآمد و هیچ کس را جراءت و یاراى آن نبود که گوید: تو کیستى ؟ و به چه کار مى آیى ؟ آن مرد، همچنان آمد و آمد تا پیش تخت ابراهیم رسید .

ابراهیم بر سر او فریاد کشید و گفت : این جا به چه کار آمده اى ؟

مرد گفت : این جا کاروانسرا است و من مسافر . کاروانسرا، جاى مسافران است و من این جا فرود آمده ام تا لختى بیاسایم.

ابراهیم به خشم آمد و گفت : این جا کاروانسرا نیست ؛ قصر من است .

مرد گفت : این سرا، پیش از تو، خانه که بود؟

ابراهیم گفت : فلان کس .

گفت : پیش از او، خانه کدام شخص بود.

گفت : خانه پدر فلان کس .

گفت : آن ها که روزى صاحبان این خانه بودند، اکنون کجا هستند؟

گفت : همه آن ها مردند و این جا به ما رسید.

مرد گفت : خانه اى که هر روز، سراى کسى است و پیش از تو، کسان دیگرى در آن بودند،

و پس از تو کسان دیگرى این جا خواهند زیست ، به حقیقت کاروانسرا است ؛ زیرا هر روز و هر ساعت ، خانه کسى است .


http://paad.ir
http://paad.ir/forum
کلید واژه : شرکت فنی مهندسی پاد ، شرکت پاد ، فنی مهندسی پاد ، پاد
دسـت بـه صـورتـم نــزن ! مـی تــرسـم بـیفـتد . . . نـقاب خـندانـی کــه بـر چهــره دارم! و بــعد . . . ســیل اشـک هــایـم تــو را بـا خــود بـبرد . . . و بــاز مـن بــمانـم و تنهایی...
ارسال پست

بازگشت به “فرهنگ و ادبیات”